سراب محبت

سراب محبت
نويسندگان

سلام .اميدوارم هر کي داره اين متنو ميخونه به هيچ وجه به دردي که دارم و دچارشم مبتلا نشه نميدونم تا حالا بهت خيانت شده يا نه....اما از خدا مي خوام که گير رفيق نا رفيق نيوفتي ...سخته ...به خدا سخته...نميشه تحمل کرد....الان تقريبا 6 ماه از جدايي منو زهرا ميگذره اماهنوز نتونستم فراموشش کنم...الان که دارم خاطراتمو تايپ ميکنم قلبم خيلي تند ميزنه ...زهرا رضات ديگه چيزي ازش نمونده ...وقتي بهت فکر ميکنم تموم بدنم از شدت استرس گرم ميشه....دوست دارم...ميخوام گريه کنم اما ديگه اشکي تو چشام نمونده ...زهرا يادت مياد اوايل دوستيمون بهم  نامه ميداديم؟تو يکي از نامه هات نوشته بودي
  (رضا جان هنوز باهات زياد اشنا نشدم ولي اگه راستشو بخواي نميدونم ولي دارم احساس ميکنم دارم بهت وابسته ميشم ...رضا جونم يه وقت ترکم نکني!!!!عزيزم اگه دوسم نداري بگو نميخوام وابستم کني که بعدش جداييت برام سخت باشه...)
  وقتي اين نامه رو ميخونم ..احساس ميکنم که اين روز هاي خوب چقدر زود گذشت..خيلي زود..چي بگم..زهرا تو نامه نوشته بودي دارم بهت وابسته ميشم!اره عزيزم اين دوستي براي شما فقط يه وابستگي بود اما رضات همه چيشو به پات ريخت...از بس براي فراموشيت مسکن خوردم که ديگه مسکن ها هم برام دردمند شدن.خيلي گناه دارم...
  زهرا ديدار اخرمونو يادت مياد؟يادت مياد  با هم قرار گذاشتيم تو پارک شهر گرگان که  ساعت و حلقه روز تولدم که بهم داده بودي رو بهت پس بدم؟دمه پارک ساعت 6..طبق معمول هميشه ازت زودتر رسيدم..ديدم داري از دور مياي...با هر قدمي که به سمت من برميداشتي بدنم داغ تر ميشد.نزديکتر شدي...خيلي استرس داشتم...اونقدر که ميخواستم گريه کنم...واي خداي من زهرام داره ترکم ميکنه...کاش سرنوشتمون اين نبود...ديدم سرعتت کم شد و سر جات وايسادي...چشم تو چشم به هم خيره شديم.ياد نگاه اولمون افتادم..اومد سمتم...سلام.جواب دادم سلام.چشاش قرمز بود .ازش پرسيدم چشات چرا قرمزه؟گفت گريه کردم.خنديدم...با خندم صداش رفت بالا گفت چرا ميخندي؟جواب دادم اين همه تو به من خنديدي يه بارم من به تو ميخندم...زهرا چطور اخه دلت اومد؟چرا بهم خيانت کردي؟يعني اين 2 سالي رو که با من دوست بودي عين 2 سالشو با اقا نويدت هم دوست بودي؟ديدم سرشو گذاشت پايين .ادامه دادم...اخه چطور تونستي زهرا؟يعني تموم اون حرف ها بي ارزش بود ؟چطور تونستي هم به من ابراز علاقه کني هم به اون..چطور تونستي باهاش بري خونه خالي؟!!!با اين حرفم سر جاش وايساد و يه سيلي محکم زد تو گوشم...سر جام وايستادم.گفتم حقيقت تلخه زهرا جان..گفت خفه شو تو چي ميدوني احمق!از کجا ميدوني !کي بهت گفته! هر کي گفته گوه خورده...نگاش کردم.دستمو گذاشتم تو دستش با صداي اروم گفتم واسه هردومون متاسفم.ساعت حلقه رو از جيبم در اوردم گذاشتم تو دستاش گفتم بده به اون کسي که واقعا دوسش داري و دوست داشتنت دروغ نيست.با اين حرفم تعادلشو از دست داد و حلقه ساعتو پرت کرد تو خيابونو زد زير گريه.نمي تونست راه بره پاهاش سست شده بود ...دستمالمو از جيبم در اوردم دادم بهش ازش خواستم بريم تو پارک بشينيم.بهم گفت خيلي پستي !! اروم سرمو برگردوندم...گونه هاش پر اشک بود دستمو گذاشتم رو گونه هاشو اشکاشو پاک کردم.گفتم هيچ فکر نميکردم عاقبتمون اين بشه.زهرا خودت ميدوني جدايي تو برام سخته ..اما من نميتونم با يکي دوست باشم که در همون لحظه با چند نفر ديگه هم باشه.تو بهم خيانت کردي راستي زهرا يه سوال ميپرسم راستشو بگو چرا بهم خيانت کردي؟سرشو گذاشت پايين گفت بچه بودم منو ببخش و اروم دستمو گذاشت تو دستاشو بوسيد.دستمو محکم کشيدمو داد زدم ..پس خونه رفتنت چي بود! ها زود باش جوابمو بده !خجالت نميکشي؟بهم ميگي منو ببخش ؟واقعا که...گفت مقصر خودت بودي اقا رضا!!تومواظبم نبودي اين توئي که بايد خودتو سرزنش کني ...تو به نيازام اصلا توجهي نکردي...با اين حرفش از سر جام بلند شدمو با صداي اروم گفتم...يعني زهرا نيازت با خونه رفتن و سوار ماشين شدن رفع ميشد؟زهرا خودت ميدوني که من به خاطر اين چيزا دوست نداشتم من خودتو بخاطر خودت ميخواستم خودتم اينو ميدوني ..زهرا اين همه با هم دوست بوديم شده يه بار دستاتو بگيرم شده کاري بکنم که بعدش فکر کني واسه هوس ميخواستمت؟نه زهرا خانوم ديگه بسمه..فقط اينو بدون نمي بخشمت..از صندلی بلند شدم و بدون خداحافظی رفتم...چند قدم که برداشتم گفت دیگه بهت زنگ نمیزنم اگه بری به خدا فراموشت میکنم...اگه یه قدم دیگه برداری دیگه هر چی بینمون بود تمومه...با این حرفش سر جام واستادم.دیگه نتونستم جلواشکامو بگیرم برگشتم و رو صندلی نشستم...یه حسی اون لحظه داشتم ...نه میتونستم ازش جدا بشم و نه میتونستم باهاش بمونم.نمیدونم چه حسی بود ...سر 2 راهی عجیبی قرار گرفته بودم...دلم می گفت ببخشش اما وجدانم میگفت ترکش کن و ازش دور شو این ادم لیاقت دوست داشتنت رو نداره...درسته الان پشیمونه اما ادم خیانت کار همیشه خیانت کار میمونه و این اخلاقشو نمیتونه ترک کنه ...اما وقتی گذشته جلو چشام میومد نمیتونستم این کارو بکنم...کنارم بود اما از نگاهامون معلوم بود که خیلی از هم دور شدیم...5 دقیقه ای سکوت بینمون حاکم بود.نگاش کردم...سرش پایین بود..با دستم اروم سرشو به سمت خودم برگردوندم...به هم خیره شدیم...چشم تو چشم...از خودم پرسیدم ...رضا این نگاه همون نگاهیه که واسه دوباره دیدنش سر کله میشکوندی ولی الان چیزی به جز نفرت درون نگامون موج نمیزنه.هر دو مون سکوت کرده بودیم..چیزی نداشتیم بهم بگیم.اروم گفتم...از دیشب تا حالا کلی حرف اماده کرده بودم که بزنم اما حالا همشو فراموش کردم.در همین لحظه دیدم یکی از پشت دستامو گرفته...وقتی برگشتم دیدم گشت نیروی انتظامی تو پارک ریخته و هر چی دختر پسرنو دارن جمع میکنن.سربازه با صدای بلند گفت:چه نسبتی باهات داره؟منم به دروغ گفتم دختر خالمه...اومدیم پارک که با هم کتاب بخونیم...خندیدو گفت اره جون عمت...منو زهرارو به فااصله چند متر از هم جدا کرد و با صدای اروم گفت:چند تا عمه داری ؟منم که نمیدونستم چی بگم گفتم 2 تا...همین سوالو از زهرا پرسید و زهرا گفت 4 تا...این جا بود که دروغم لو رفت...تا برگشتم دیدم یه سیلی محکم زد تو گوشم...سرم صوت کشید...سربازه با صدای بلند به زهرا گفت :برو گمشو خونتون...منم اعصابم ریخت بهم گفتم این چه طرز حرف زدنه ..یهو یقمو کشید به طوری که 2 تا از دکمه های پیراهنم پاره شد.گفتم مگه دزد گرفتی؟گفت :خفه شو اشغال.بیسیم زد که ون بیاد تا منو ببرن کلانتری...زهرا  اروم اروم داشت میرفت...وقتی برگشت که منو نگاه کنه من زیر لب گفتم واسه همیشه خداحافظ ...اونم که انگاری متوجه حرفم شده بود از کیفش تموم گل هایی که سر هر قرارمون بهش میدادمو ریخت روی زمین و برام دست تکون داد.چشام سیاهی میرفت.حس بدی داشتم...نمیتونستم نفس بکشم...دست کردم تو جیبم اما از بس فکرم مشغول بود فراموش کرده بودم که اسپره اسم واسه تنگی نفسمو با خودم بیارم.سرم گیج میرفت..داشتم بالا میاوردم.افتادم رو زمین ...سربازه ترسیده بود فکر کرد به خاطره سیلی بود که منو زده...فوری ماشین خبر کرد...که بعدش از هوش رفتم...و وقتی بهوش امدم دیدم بهم سرم وصل کردن و تو بیمارستان پنجم اذرم.دیگه نه از زهرا خبری شد و نه ازتماساش.امروز 2/3/89 و تقریبا 6 ماهه از دوستیمون میگذره ولی حتی یه اس ام اس هم دیگه بعدش بهم ندادیم...این بود قصه جدایی من از زهرا...من یه زخم خورده از عادت امروزه مردم به نام خیانتم...



نظرات شما عزیزان:

sanaz
ساعت20:40---16 تير 1391
kheili khob bod
2st daram bishtar bahat ashna sham
mashe?
age tonesti vasam email bezan ta batonam bishtar bashnasamet
emailamo vasat mizaram
sanazfilter@yahoo.com
montazeretam
bi khabaram nazari


faeze
ساعت15:48---14 تير 1391
سلام وبلاگ خوبی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی و لینکم کنی حتما بعدش کامنت بذار تا بدونم اومدی و لینکت کنم مرسی بای

فدای اونکه تو خوابم منو تحویل نمیگیره
ساعت13:23---9 تير 1391
عجیب است دریا !

همین که غرقش میشوی

پس میدهد تو را ...


farzaneh
ساعت11:37---7 تير 1391
من بودم ، تو و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد

upam


تو چیکار داری؟
ساعت15:13---6 تير 1391
خیلی بی تربیتی من وبتو فیلتر میکنم اشغال اینا چین نوشتی غرطی بی تربیت
پاسخ:تو اگه نمیترسیدی آدرس وبلاگت رو میگذاشتی در ضمن عرضه نداری وبلاگ منو فیلتر کنی من هم با این حرفها نمیترسم


محمد
ساعت11:16---3 تير 1391
سلام وب شما هم عالیه
پاسخ:نظر لطف شماست


امین
ساعت13:48---29 خرداد 1391
سلام...تو دنیایی که همه توش نامردن و میخوان دورت بزنن از هیچکی نمیشه انتظار داشت که بهت نامردی نکنه...
ما روی زمینی زندگی می کنیم که روزی یه بار خودشو دور میزنه پس نمیشه از هیشکی گله داشت
ممنون جالب بود


حميد منصوري
ساعت12:47---27 خرداد 1391
وبلاگ قشنگي داري من شمارو لينك كردم شما هم به وبلاگ من سر بزن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, ] [ 19:33 ] [ لیلا مجذوب ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 415
بازدید کل : 97276
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 163
تعداد آنلاین : 1